تــــــــــــرنم یک تــــــــــــــرانه
نمی دانم نازنین، نمی دانم ... شاید تو همان گمگشته ی ازلی من باشی. همان نیمه ی گمشده ی روح نا آرامم. همانی که در طلبش روزگاری هرچقدر گشتم، نیافتم و ناگزیر ایمان آوردم به افسانه بودنش. همانی که هرگز نبود ولی بودنش ناگریز بود و می ارزید به تمام بودنها و داشتنها... نازنین، من خسته ام از این راه طولانی که در طلبت و بی تو پیمودم. دیگر رمقی برایم نمانده که بخواهم بودنت را اثبات کنم؛ پس مهربانم، خودت با صبوری بودنت را برایم اثبات کن و باش تا باشم...
نظرات شما عزیزان:
+ یک شنبه 1 ارديبهشت 1392
|
13:55 | سارا جون |
Sara |